غزل شمارۀ 278
1. جان تن فرسوده را با غم هجران گذاشت
2. طاقت صحبت نداشت خانه به مهمان گذاشت
3. تیر تو آمد فرو سینه بسی تنگ بود
4. دل به عدم رو نهاد جای به پیکان گذاشت
5. کعبه روی را کشید جذبۀ خاک درت
6. راحله و زاد را زیر مغیلان گذاشت
7. گریه چراغم بکُشت گرمی دل همچنان
8. آتش پیدا نشاند سوزش پنهان گذاشت
9. تُرک دل آشوبِ من گر خرد و صبر پاک
10. بُرد به غارت چه باک شکر که ایمان گذاشت
11. طرف کله بر شکست رَخش جفا تند راند
12. هر قدمی صد چو من واله و حیران گذاشت
13. جامی بی دل نیافت داد ز خوبان شهر
14. راه سفر برگرفت شهر بدیشان گذاشت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده