جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 403

1. تا کی از شوق لبت تشنه جگر خواهم زیست

2. با دل سوخته و دیدۀ تر خواهم زیست

3. تاج عزّت به سرم خاک مذلّت شده است

4. چند دور از درِ تو خاک به سر خواهم زیست

5. گرچه صد بار چو مورم سپری زیر قدم

6. در رهِ خدمت تو بسته کمر خواهم زیست

7. بس که زد شعله ام امشب رگ جان بی تو چو شمع

8. روشنم نیست که تا وقت سحر خواهم زیست

9. جان ز تن رفت و خیال تو به جایش بنشست

10. به تو خواهم پس ازین زیست اگر خواهم زیست

11. زیستن باتو چو از دست رقیبان نتوان

12. بعد ازین بی تو به پیغام و خبر خواهم زیست

13. می روی شاد که جامی به غم ما خوش زی

14. بی تو پیداست که من چند دگر خواهم زیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* اندرین شهر دلم بستهٔ گندم گونیست
* ورنه صد شهر چنین را به جوی نفروشم
شعر کامل
اوحدی
* زیره را من سوی کرمان آورم
* گر به پیش تو دل و جان آورم
شعر کامل
مولوی
* حافظ چو آب لطف ز نظم تو می‌چکد
* حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
شعر کامل
حافظ