غزل شمارۀ 550
1. باز خون دلم از دیده روان خواهد شد
2. چشمم از هر مژه خونابه فشان خواهد شد
3. هست مقصود دلت آنکه بمیرم ز غمت
4. هرچه مقصود دل تست چنان خواهد شد
5. بس که خونین کفنان داغ تو بر دل رفتند
6. همه صحرای عدم لاله ستان خواهد شد
7. دید در کودکیت پیری و گفت این روزی
8. فتنۀ عالم و آشوب جهان خواهد شد
9. شکل بالا بنماگرچه شب تنهایی
10. در دلم ناوک و در سینه ستان خواهد شد
11. خون من جای دگر ریز که چون در کویت
12. کُشته افتم همه را بر تو گمان خواهد شد
13. هرکه دید از رخ تو خرّم و خوش جامی را
14. گفت کین پیر دگرباره جوان خواهد شد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده