غزل شمارۀ 711
1. آنان که دست رد به رخ ما نهاده اند
2. بر ما زبانِ طعن و ملامت گشاده اند
3. ظاهر شود چو پرده برافتد ز روی کار
4. ایشان نه داد مردی و انصاف داده اند
5. عزمِ سفر به عالم دل کرده اند لیک
6. در ره فتاده بلکه ز راه اوفتاده اند
7. اول چو سیل رفته خروشان و کف زنان
8. وآخر میان راه چو ریگ ایستاده اند
9. اعیانِ عالمند ولی کورْباطنند
10. بر شکل آدمند ولی دیو زاده اند
11. در عرصۀ عمی و جهالت دو اسبه اند
12. در شاهراه دانش و بینش پیاده اند
13. جامی ز جام حُسن بتان باده خور چه باک
14. گر منکران نه واقف ازین جام و باده اند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده