غزل شمارۀ 735
1. دم به دم دیده که خون می ریزد
2. دلِ خون گشته برون می ریزد
3. دل یکی قطرۀ خون دیده ازو
4. سیلِ خون این همه چون می ریزد
5. در تنم می فگند زلزله هجر
6. از دلم صبر و سکون می ریزد
7. دانۀ خال تو در آب و گِلم
8. تخمِ سودا و جنون می ریزد
9. خونم از دیده گهِ پابوست
10. چون می از جام نگون می ریزد
11. لبت از فتنه غبارم بر جان
12. از خطِ غالیه گون می ریزد
13. بی لب لعل تو جامی می ناب
14. می خورد وز مژه خون می ریزد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده