غزل شمارۀ 775
1. عیدست و دارد هرکسی عزم تماشای دگر
2. ما را نباشد غیرِ تو در دل تمنّای دگر
3. صد خوب پیش آید مرا، خاطر نیاساید مرا
4. زین ها چه بگشاید مرا، چون عاشقم جای دگر
5. نی ره مرا در خانه ای، نی جای در کاشانه ای
6. هر لحظه چون دیوانه ای گردم به صحرای دگر
7. بگداخت از غم جان و تن چندان نخواهم زیستن
8. می بین به رحمت سوی من، امروز و فردای دگر
9. از من چه پرسی این و آن، خواهی بخوان خواهی بران
10. محکوم فرمانم به جان، نبود مرا رای دگر
11. ای فاخته دل می نهی بر قامتِ سروِ سهی
12. گویی نداری آگهی از قدّ و بالای دگر
13. جامی نخواهد از تو دل زیرا که در چین و چگل
14. همچون تو ای پیمان گسل نبود دلارای دگر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده