غزل شمارۀ 794
1. لله الحمد که بعد از سفرِ دور و دراز
2. می کنم بار دگر دیده به دیدار تو باز
3. مژه بر هم نزنم پیش تو آری نه خوش است
4. که ترا چهره بود باز و مرا دیده فراز
5. تا شد از عشق تو سررشتۀ کارم روشن
6. همچو شمعم هنری نیست بجز سوز و گداز
7. با وجود خم ابروی توام می خوانَد
8. زاهد بی خبر از عشق به محراب نماز
9. لیک در شرع وفا نیست نمازی به ازین
10. که نهم روی ادب پیش تو بر خاک نیاز
11. پی به توحید برد از الفِ قامت تو
12. هرکه ادراک حقیقت کند از حرفِ مجاز
13. جامی از شوق مقام تو نوایی که زند
14. بهر عشّاق رهی راست بود سوی حجاز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده