غزل شمارۀ 820
1. نبود عروسِ مُلک سزای کنار و بوس
2. بوساً لک ار کنار نگیری ازین عروس
3. شه را چو در دوام بقا اختیار نیست
4. دم دم چرا خطاب رسد هر دمش ز کوس
5. مجنون که دور مانده ز لیلی است روز و شب
6. جانی پر از دريغ و زبانی پر از فسوس
7. این بس که در نواحیِ حَیْ می برد به روز
8. شب در سماعِ شوق به بانگ سگ و خروس
9. بردند آبِ صفوت رندان پاکباز
10. پیرانِ گول گیر و مریدانِ چاپلوس
11. لُبّ است سرّ عشق و سبوس است مابقی
12. لُب کی شناسد آنکه بود در خورِ سبوس
13. جامی تو مرغ عالم یک رنگی آمدی
14. بر خویش بشکن این قفسِ عاج و آبنوس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده