جامی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 822

1. خنده ای زد لب تو بر منِ گریان که مپرس

2. شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس

3. یاد آن روز که سرّ دهنت پرسیدم

4. لب گرفتی ز سرِ ناز به دندان که مپرس

5. روزی از بیمِ کسان زیر لبم پرسیدی

6. یافتم ذوقی از آن پرسش پنهان که مپرس

7. شه خوبانی و سامانِ جهان آشوبان

8. بی تو زان سان شده ام بی سر و سامان که مپرس

9. بامدادان که به گردن فگنی خلعتِ ناز

10. فتنه ها برزندت سر زگریبان که مپرس

11. چه غم از ضربت چوگان ملامت که بُوَد

12. با خودم حالی از آن گوی زنخدان که مپرس

13. بی تو جامی چو تنی مانده ز جانست جدا

14. از تن خویش که می گویدت ای جان که مپرس


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* یافت در بی بصری گمشده خود یعقوب
* بصر از هر که گرفتند بصیرت دادند
شعر کامل
صائب تبریزی
* فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند
* ای باد خاک من مطلب جز به کوی دوست
شعر کامل
سعدی
* حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست
* پیش مردم شمع در بر می کشد پروانه را
شعر کامل
صائب تبریزی