غزل شمارۀ 953
1. می رسی خندان و می گویی به پایم چشم مال
2. چشم می مالم مباد این خواب باشد یا خیال
3. از ملالِ هجر تو شد چشم خونبارم چو جوی
4. برلب این جو دمی بنشين پیِ دفعِ ملال
5. پیش رویت خطّ لب گویی ز تابِ آفتاب
6. سبز پوشان پافرو کردند در آبِ زلال
7. کرده ام در ره نشانِ پای تو محو از سجود
8. سر نمی یارم برآوردن دگر زین انفعال
9. چون شوم از حرف سودای تو خالی کان دو زلف
10. نقش بسته در سواد دیدۀ من چون دوال
11. شمع مجلس خواست دوش آتش زدن پروانه را
12. ساخت آتش گیرۀ آن شعله مسکین پرّ و بال
13. جامی از شیرین لبان دارد سوآل بوسه ای
14. لعل نوشین تو می داند جواب این سوآل
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده