مثنوی شمارۀ 2 : در مدح سلطان بوسعید
1. دوش چون برد سر ز گردش مِهر
2. ظلّ مخروطی زمین به سپهر
3. بود الحق چو خیمۀ مشکین
4. سر کشیده به اوج چرخ برین
5. ز انجمش میخ وز شهاب طناب
6. قُبّۀ آن ز ماه عالم تاب
7. من در آن خیمه از همه یکتا
8. چون ستون پا فشرده بر یک جا
9. کردم از خاطر سخن پرداز
10. با خرد گفت وگوی شعر آغاز
11. گفتم ای فیض بخش طبع نژند
12. پایۀ قدر شعرم از تو بلند
13. تا به شاگردی تو افتادم
14. ساخت شاگردی تو استادم
15. گوهر نظمم از تو تاب گرفت
16. چشمۀ شعرم از تو آب گرفت
17. لیک با این همیشه در تابم
18. کس بر آتش نمی زند آبم
19. هست از آن آب و تاب حاصل من
20. آب در دیده تاب در دل من
21. بر سر چارسوی کَوْن و فساد
22. هیچ جنسی بدین کساد مباد
23. گفت بگذار جامی این گله را
24. امشب از حد مبر مجادله را
25. گر همی بایدت رواج سخن
26. نیست زین بیشت احتیاج سخن
27. خیز و بر رغم ناکسان و کسان
28. هرچه داری به عرض شاه رسان
29. زانکه نقد سخن درین بازار
30. گرچه باشد چو زر تمام عیار
31. نرود همچو نقدهای روان
32. تانباشد بر آن ز سکّه نشان
33. سکّۀ آن اگرنیی آگاه
34. نیست الّا قبوِل خاطر شاه
35. شاه روشن ضمیر صافی دل
36. حامیِ حقّ و ناهیِ باطل
37. معدن عدل و منبع انصاف
38. مخزن فضل و مجمع الطاف
39. شاه سلطان ابوسعید که هست
40. آسمان پیش قصر قدرش پست
41. پشت بر پشت شاه و شاه نشان
42. چاووشانش ز جاه شاه وشان
43. داده شاهان تاجور باجش
44. خان خانان کشیده تاراجش
45. دست جودش چو زرفشان گردد
46. کیسه پرداز بحر و کان گردد
47. تیغ مهرش چو در مصاف شود
48. زهرۀ پُردلان شکاف شود
49. تیر مرغش چو آسمان گیرد
50. در دلِ دشمن آشیان گیرد
51. نخل رمحش چو بار و بر آرد
52. بارِ خصم از میانه بردارد
53. هر طرف کرده رو سکندروار
54. بوده فتح از یمین ظفر زيسار
55. اهل غیبش به منتهای امید
56. داده در موطنِ مثال نوید
57. فیض خاصش زعالم جبروت
58. کرده تسخیر ملک تا ملکوت
59. کرده نصّ حق ز عدل و رأفت او
60. همچو داوود بر خلافت او
61. من چگویم کزین جمال و جلال
62. باشد اندیشه گُنگ و ناطقه لال
63. هرچه اندیشه را بر آن دستست
64. پیش قدر بلند او پستست
65. نتوان گفت مدح ازین بیشش
66. که خدا خواند سایۀ خویشش
67. حق بود همچو شخص و او سایه
68. سایه از شخص می برد مایه
69. هر چه در ذات شخص موجودست
70. بی تفاوت زسایه مشهودست
71. رونظر کن در آن درخت بلند
72. که چو بر خاک پست سایه فگند
73. هرچه بینی ز شاخ و برگ برش
74. همه در سایه ظاهر ست اثرش
75. همچنین هرچه ایزد متعال
76. دارد از معنی جلال و جمال
77. پرتو ظلّ آن بود پیدا
78. از دل و دست خسرو والا
79. گرنه ز اطناب ترسم و تطویل
80. کنم آن را یکان یکان تفصيل
81. لیکن آنجا که فکرت صافیست
82. این اشارت که می رود کافیست
83. چون نیاورد تنگنای عدم
84. تاب اشراق آفتابِ قدم
85. شد ز اشراق نور خود نازل
86. گشت ظاهر به شکل سایه و ظل
87. تاکه خفّاش از بصارت دور
88. کند از سایه استفاضت نور
89. کیست سایه شه ستاره سپاه
90. آفتاب سپهر حشمت و جاه
91. کیست خفّاش فاش گویم فاش
92. خلق درمانده در معاد و معاش
93. گرنه ظلّ ظليل شاه بود
94. که جهان را جهان پناه بود
95. دین و دنیا همه خلل گیرد
96. تاقیامت صلاح نپذیرد
97. تا بود در بلندی و پستی
98. سایه و آفتاب را هستی
99. یارب این سایۀ الاهی را
100. آفتاب سپهر شاهی را
101. بر سریر بقا ممکّن دار
102. بر سپهرِ خلود روشن دار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده