جامی_هفت اورنگسلامان و ابسال (فهرست)

قسمت 4 - آغاز داستان سلامان و ابسال

1. شهریاری بود در یونان زمین

2. چون سکندر صاحب تاج و نگین

3. بود در عهدش یکی حکمت‌شناس

4. کاخ حکمت را قوی کرده اساس

5. اهل حکمت یک به یک شاگرد او

6. حلقه بسته جمله گرداگرد او

7. شاه چون دانست قدرش را شریف

8. ساخت‌اش در خلوت صحبت، حریف

9. جز به تدبیرش نرفتی نیم‌گام

10. جز به تلقینش نجستی هیچ کام

11. در جهانگیری ز بس تدبیر کرد

12. قاف تا قاف‌اش همه تسخیر کرد

13. شاه چون نبود به نفس خود حکیم

14. یا حکیمی نبودش یار و ندیم،

15. قصر ملکش را بود بنیاد، سست

16. کم فتد قانون حکم او درست

17. ظلم را بندد به جای عدل، کار

18. عدل را داند بسان ظلم، عار

19. عالم از بیداد او گردد خراب

20. چشمه‌سار ملک دین از وی سراب

21. نکته‌ای خوش گفته است آن دوربین:

22. «عدل دارد ملک را قائم، نه دین»

23. کفر کیشی کو به عدل آید فره

24. ملک را از ظالم دیندار، به

25. گفت با داوود پیغمبر، خدای

26. کامت خد را بگو ای نیک رای!

27. کز عجم چون پادشاهان آورند

28. نام ایشان جز به نیکی کم برند

29. گر چه بود آتش پرستی دینشان

30. بود عدل و راستی آیینشان

31. قرنها زایشان جهان معمور بود

32. ظلمت ظلم از رعایا دور بود

33. بندگان فارغ ز غم فرسودگی

34. داشتند از عدلشان آسودگی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند
* بر آتش تو بجز جان او سپند مباد
شعر کامل
حافظ
* چو دستهای چنارست هر دو دستم سست
* وگرنه پیرهن از جور تو چو گل بدرم
شعر کامل
انوری
* دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک
* دانه را دردانه کردی عاقبت
شعر کامل
مولوی