غزل شمارۀ 1005
1. تو سروی و گل خندان همانکه میدانی
2. رخ نو شمع و شبستان همانکه میدانی
3. نماز شام تو پیدا شدی و شد فی الحال
4. ز شرم روی تو پنهان همانکه میدانی
5. اب تو آرزوی جان مردم است و مرا
6. از آن لب آرزوی جان همانکه میدانی
7. اگر بوصل مداوای ریش دل نکنی
8. رود ز دیدۂ گریان همانکه میدانی
9. گر به غمزه کی سعی ناوک اندازی
10. رسد به جان ضعیفان همانکه میدانی
11. مگر به باغ ز پیراهنت نسیمی رفت
12. که پاره کرد گریبان همانکه میدانی
13. دل کمال بویت همین که رفت از دست
14. روان شد از عقب آن همانکه می دانی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده