غزل شمارۀ 1041
1. کدام سر که ندارد دماغ سودانی
2. کدام دل که بود خالی از تمنائی
3. کجاست پای روانی کدام دست و دل است
4. نیست بسته به زنجیر زلف زبانی
5. مکن ملامتم ای مدعی در این دعوی
6. هست در سر هر کس به قدر سودانی
7. چو صبح اگر نفسی میزنم ز مهر مهیست
8. بود هر آینه این دم زدن هم از جائی
9. بیا و سرو قد خویش عرضه کن بر ما
10. همچو سرو قدت نیست مجلس آرانی
11. حدیث سرو چمن با قدت نباید راست
12. که پیش او نتوان گفت زیر و بالایی
13. چنان ربوده حسن تو شد وجود کمال
14. که هیچگونه ندارد به خویش پروایی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده