کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 1078

1. ما رسی هیچ شب ای مه از وطن جانب ما نیامدی

2. همچو شهان به مرحمت سوی گدا نیامدی

3. سوخت غمم چو از دعا حاجت ما روا نشد

4. هیکل خویش سوختم چون به دعا نیامدی

5. آمده به قصد جان هجر تو کشته شب مرا

6. درد و دریغ جان من دوش چرا نیامدی

7. نیست سزای دیدنت دیده بگیر ز آینه

8. زانکه جمال خویش را جز تو سزا نیامدی

9. از سر زلف دلکشت کس نشنید بوی جان

10. تا به سر شکستگان همچو صبا نیامدی

11. جان نفشانده بر در کعبه وصل دلبران

12. طرف مکن چو از سره صدق و صفا نیامدی

13. هست کمال گفتیم این همه درد گرد تو

14. درد کجا رود دگر چون تو دوا نیامدی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
* خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
شعر کامل
حافظ
* ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
* غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
شعر کامل
حافظ
* کسی که دست به زلف دراز او دارد
* چرا به دامن این عمر مختصر چسبد؟
شعر کامل
صائب تبریزی