کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 233

1. گل لاف ن با رخ آن سرو قد زد است

2. باد صباش نیک بزن گو که به زده است

3. زد پای بر سرم شدم از خود چو آن بدید

4. در خنده رفت و گفت که بختش لگد زده است

5. این دل به عاشقی نه از امروز شد علم

6. کوس محبت ز ازل تا ابد زده است

7. باید حکیم را سوی بیمار خانه برد

8. گر در زمان حسن تو لاف از خرد زده است

9. زاهد چو آه حسرت و ما باده می کشیم

10. سنگی که زد به شیشه ما از حسد زده است

11. باشد به دور چشم تو از حد برون خطا

12. هرمست را که تحتسب شهر حد زده است

13. آن شب که رفت و پای سگش بوسه زد کمال

14. تا روز بوسه ها به کف پای خود زده است


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
* و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست
شعر کامل
محتشم کاشانی
* بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
* در طریق عشق اول منزلست
شعر کامل
سعدی
* زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما
* رو نمی تابیم از سیلاب، دریابیم ما
شعر کامل
صائب تبریزی