شمارهٔ 338
1. به حلقه که ز زلفت با خبر ببرد
2. خبر ز جان و دل و عقلها ز سر بیرد
3. برم ز زلف تو بونی چو رخ نمانی باز
4. مشام بوی خوش از نافه در سحر ببرد
5. اگر ز نبر فرسنی تحبی وی دل
6. ببند نامه به پیکان که نیز تر ببرد
7. به فکر آن لب شیرین چنان ضعیف شدم
8. که گیردم مگس و پیش او بپر بپرد
9. چه منت است که من دل به خدمتت ببرم
10. که چشم تو صد زآن به یک نظر ببرد
11. بدرد و حسرت آن غمزه نرگس بیمار
12. بر آن است که با خاک چشم تر ببرد
13. کمال بر در جانان بر ببر جانرا
14. که هر که رفت بر آن در چنین بسر ببرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده