غزل شمارۀ 577
1. چهره ام دیده چه حاصل که به خون کرد نگار
2. که برون نقش و نگارست و درون ناله زار
3. بار گویند که دارد سر عاشق کشتن
4. خبر عاشقی من برسانید به یار
5. این محال است که ما هر دو ز هم می طلبیم
6. من ز تو مهر و وفا و تو ز من صبر و قرار
7. آن در ساعد منما بیش به صاحب نظران
8. که ربودی دل خلقی ز بمین وز یسار
9. مژه تا خاک درت پیشتر از دیده برفت
10. در میان مژه و دیده فتاد است غبار
11. لب می است و بدنت سیم چو هست اینهمه خام
12. خام باشد ز تو ما را طمع بوس و کنار
13. عمر در ناله و فریاد بسر برد کمال
14. در تو درد دل او کار نکرد آخر کار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده