غزل شمارۀ 659
1. زهی بدایت حسن رخنه نهایت لطف
2. خط تو حجت حسن و لب تو آیت لطف
3. غم تو قاصد جان شد خط و لبت نگذاشت
4. زهی رعایت حسن و زهی حمایت لطف
5. به یک خط و دو ورق شرح کرده اند و بیان
6. خطت مقالت حسن و لبت حکایت لطف
7. وجود من ز خیالت چنان لطیف شدست
8. که آب میچکد از دیده ام ز غایت لطف
9. به از نهایت حسن گل است ژ خنده او
10. دهان تنگ تو چون غنچه در ہدایت لطف
11. مرا که ورد زبان ذکر آن لب و دهن است
12. خطاست گر نکنم در سخن رعایت لطف
13. کمال بر تو سخن ختم شد برو خوبی
14. که حد حسن همین باشد و نهایت لطف
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده