غزل شمارۀ 731
1. رحمت آری و کنی چاره این درد نهانم
2. گر بدانی که ز هجر تو چسان میگذرانم
3. چند در کوی تو بربوی تو برخاک نشینم
4. آتش سینه به آب مژه تا چند نشانم
5. در کمند خودم آوردی و چون نیر بجستی
6. کی کمان ابروی من بر نو به این بود گمانم
7. روی زردم نگر و روی گردان که نشاید
8. اشک من بین و چو اشک از نظر خویش مرانم
9. جان به رسمی چو به پای تو کمال اندازد
10. قدمی رنجه کن ای جان و ز خود باز رهانم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده