کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 837

1. حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من

2. که باشم من که نام او برآبد بر زبان من

3. رنیم روزی از چشمت بکشتن داد پیغامی

4. هنوز آن مژده دولت نرفت از گوش جان من

5. نسیم دوستی آبد سگان آستانش را

6. پس از صدسال اگر یک یک ببوین استخوان من

7. گمان میبردمی کأن به بسرو بوستان ماند

8. چو دیدم شکل او شد راست از قدش کمان من

9. غم او نا توان دارد بجان میجوید آزارم

10. چه میجوید نمیدانم ز جان ناتوان من

11. کمال ار بشنود سعدی دوبیتی زین غزل گوید

12. که خاک باغ طبعت باد آب بوستان من

13. چنین مرغ خوش الحانی که من باشم روا باشه

14. که خارستان بار اشکنه باشد گلستان من


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن نقطه که پیرایهٔ پرگار وجود است
* خالی است که بر کنج لب نوش تو افتاد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* آفتاب از بیم آن کین جرم را نسبت بدوست
* همچو کلکت زرد شد بر گنبد نیلوفری
شعر کامل
انوری
* شگفتی بگیتی ز رستم بس است
* کزو داستان بر دل هرکس است
شعر کامل
فردوسی