غزل شمارۀ 840
1. خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان
2. بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان
3. نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین
4. کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان
5. ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر
6. بر سر گل چو نرگسی مست شراب ارغوان
7. نفسی که کوه برکند مرد خدا بیفکند
8. پنجه شیر بشکند زور هزار پهلوان
9. روزه گرفته پارسا ورد چه خواند و دعا
10. گرسنه سه روزه را بر سر خوان بگره بخوان
11. پیر حریص باشد و هست ز حرص پیریست
12. اینکه به جنت آئی و باز شوی ز سر جوان
13. چیست کمال جنت عدن که نگذره از آن
14. از همه میتوان گذشت از در او نمیتوان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده