کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 843

1. خواهیم نقد جان و سر در پای جانان ریختن

2. بر خاک کویش خون و اشک از چشم گریان ریختن

3. هر گرد دردی کز ره سوداش گرد آورد جان

4. در خاک هم نتوانم آن از دامن جان ریختن

5. مجروح نیر غمزه را گفتی ز لب سازم دوا

6. سودی نمی دارد نمک بر زخم پیکان ریختن

7. بر خوان حسن خود نکو کردی پریشان زلف را

8. عادت بود بر روی خوان سبزی پریشان ریختن

9. زینسان که دامنهای زلف از جان و دل پر کرده ای

10. جانهای ما در زیر پا خواهی ز دامان ریختن

11. تا بر درت هر کس روان چون آب چشمم نگذرد

12. بر خاک آن ره خارها خواهم ز مژگان ریختن

13. از گریه آب از خانه چشم کمال أمه برون

14. باشد خرابی خانه را اکثر ز باران ریختن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
* فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
شعر کامل
حافظ
* شرطست نه بر چشمه که بر چشم نشانند
* مانند تو سروی که ز بستان بدر آید
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* به پوشیدن ستر درویش کوش
* که ستر خدایت بود پرده پوش
شعر کامل
سعدی