کمال خجندی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 872

1. که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین

2. که لبش بریخت خونم به بهانه های رنگین

3. شب هجر دلفروزان چو سحر ندارد امشب

4. تو هم ای چراغ مجلس به امید صبح منشین

5. سر ما دگر نخواهد بوجود آستانت

6. که بخواب هم ببیند همه عمر نقش بالین

7. بسمنبران بستان ببر ای صبا پیامی

8. که به بلبل خوش الحان مکنید ناز چندین

9. اگر آیدم به خلوت چو تو سرو گلعذاری

10. نکنیم میل صحرا و تفرج ریاحین

11. دل ازین کمند سودا عجب ار خلاص یابد

12. مگر آنکه تو گشانی گرهی ز زلف مشکین

13. چه غریب التفاتی به کمال اگر نمانی

14. که کنند پادشاهان نظری به حال مسکین


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* از آن اهل دل در پی هرکسند
* که باشد که روزی به مردی رسند
شعر کامل
سعدی
* عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
* ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
شعر کامل
حافظ
* در زلف بتان، مپیچ، ای دل
* کاین رشته سری دراز دارد
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی