غزل شمارۀ 884
1. توش کن خواجه على رغم صراحی شکنان
2. بادی تلخ به یاد لب شیرین دهنان
3. بطلب بافت نشانه از لب شیرین فرهاد
4. ره سوى لعل نبردند به جز کوه کنان
5. خاک بر فرق کسانی که زر و سیم به خاک
6. باز بردند و نخوردند به سیمین دقنان
7. دوش رفتم به چمن از هوس بلبل و گل
8. این یکی جامه دران دیدم و آن نعره زنان
9. گفتم این چیست بگفتند که آن قوم که پار
10. می رسیدند درین روضه بهم جلوه کنان
11. همه را خاک بفرسود کنون نوبت ماست
12. حال شمشاد قدان بنگر و نازک بدنان
13. بلبل این گفت و دگر گفت که می توش کمال
14. فصل گلریز و به مطرب بگذار این سخنان
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده