شمارهٔ 307 - وله فی صفة القحط و التماس الغلّه
1. ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود
2. پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه
3. زآنکه تو مشهور آفاقی بنان دادن چو صبح
4. سر بدر گاهت نهادست آسمان گرسنه
5. سیل انعام تو هردم دروثاق سایلان
6. آنچنان افتد که آتش در روان گرسنه
7. شکل اخلاق حسودت گر کنم بر روی نان
8. بوی آن از نان بگرداند عنان گرسنه
9. همچو مشرق قرص گرمش میفرستد جود تو
10. ار دهندش زان سوی مغرب نشان گرسنه
11. نیست بی یاد سخایت داستان اهل فضل
12. آری از نان نیست خالی داستان گرسنه
13. اندین دوران که میگردد سیه چون روی فضل
14. روی قرص ماه و خورشید از فغان گرسنه
15. قرص خور بر خود همی لرزد ، چرا؟ از بهر آنک
16. تیز کرد اختر برو دندان بسان گرسنه
17. گشته بی آبان بخون یکدیگر تشنه چنانک
18. نان همی آرند بیرون از دهان گرسنه
19. پردلان را نان سیر از لقمه های بیوه زن
20. گرد نانرا دیگ چرب از گردران گرسنه
21. هرکجا دیدی دو نان پیدا بدست عاجزی
22. در زمانبینی بدو یازان سنان گرسنه
23. صبح پنهان میکند در زیر چادر قرص خویش
24. زین سیه کامان چون شب نان ستان گرسنه
25. بر گذار نان دهنها باز کرده چون تنور
26. تیغ داران چو آتش خون فشان گرسنه
27. در فراق قرص تن چون ریسمان بگداخته
28. همچو شمع از آتش دل ناتوان گرسنه
29. گر نگردد صورت تدبیر نان پیشش سپر
30. زخم شمشیر فنا ندهد امان گرسنه
31. ترسم آید از زبان من خطایی در وجود
32. زانکه دارد رنگ دیوانه جوان گرسنه
33. خواجگانی را که باشد معدۀ انبار سیر
34. احترازی شرط باشد از زبان گرسنه
35. زآنکه از آتش نباشد پنبه را چندان خطر
36. کاهل نعمت را کنون از شاعران گرسنه
37. صاحبا ! گر دست مطمعامت ندارد دست پیش
38. شکند سیلاب تنگی بند جان گرسنه
39. میزبان لطف را گو تا که باشد تازه روی
40. زانکه ناخوانده رسیدش میهمان گرسنه
41. هرکرا بر خوان همّت هست نان مردمی
42. نگسلد از درگه او کاروان گرسنه
43. و آنکه چون یوسف بود ملک خزاین در کفش
44. چاره نبود زانکه باشد مهربان گرسنه
45. دفع کن ز انبار خود عین الکمال از بهر آنک
46. چشم را تاثیر باشد خاصۀ آن گرسنه
47. کرد مستغنی ز تعریفم ردیف شعر از آنک
48. بر سر این گفته بنوشم فلان گرسنه
49. باد در چنگ حوادث خصم پرآهوی تو
50. همچو آهو در کف شیر ژیان گرسنه
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده