غزل شمارهٔ 315
1. درا تا سیل بنشانم ز دیده
2. گهر در پایت افشانم ز دیده
3. بیا از گرد ره در دیده بنشین
4. که گرد راه بنشانم ز دیده
5. مگر دان سر ز من تا خون چشمم
6. سوی دل باز گردانم ز دیده
7. چنان بر دیده بندم نقش رویت
8. که نقش خلد برخوانم ز دیده
9. گه از بازوی و ران سازم کنارت
10. گهی بازوی خون رانم ز دیده
11. چو آئی سوی خاقانی دم نزع
12. به دید تو دود جانم ز دیده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده