غزل شمارهٔ 323
1. خاک بغداد در آب بصرم بایستی
2. چشمهٔ دجله میان جگرم بایستی
3. سفر کعبه به بغداد رسانید مرا
4. بارک الله همه سال این سفرم بایستی
5. قدر بغداد چه داند دل فرسودهٔ من
6. بهر بغداد دلی تازهترم بایستی
7. لیک بیزر نتوان یافت به بغداد مرا
8. پری دجله به بغداد زرم بایستی
9. پردهها دارد بغداد و در او گنج روان
10. با همه خستگی آنجا گذرم بایستی
11. چون زکاتی به من از گنج روان میندهند
12. نقب زن گنج روان را نظرم بایستی
13. نظری خواستم از دور نه بوس و نه کنار
14. آخر از دولت عشق اینقدرم بایستی
15. بر لب دجله بسی آب بد از چشمهٔ نوش
16. یارب آن چشمهٔ نوش آبخورم بایستی
17. ماه در کشتی و کشتی ز بر دجله روان
18. اشک من گوید کشتی زرم بایستی
19. من دیوانه نشینم که مه نو نگرم
20. گویم آنجا که نهد پای، سرم بایستی
21. مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود
22. وقت را زین دو یکی ما حضرم بایستی
23. جگرم خشک شد از بس سخنتر زادن
24. سخن تر چکنم؟ زر ترم بایستی
25. بس کنی ای همت خاقانی ازین عشق مگوی
26. کز دل گمشده باری خبرم بایستی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده