خاقانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 331

1. این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی

2. گرد فتنه است اینکه از میدان جان انگیختی

3. معجز حسن آشکارا کردی و پنهان شدی

4. خوش نشستی چون قیامت در جهان انگیختی

5. آتش از شرم تو چون گل در خوی خونین نشست

6. زان خطی کز عارض آتش فشان انگیختی

7. دیده‌ام کافور کز هندوستان خیزد همی

8. تو ز کافور ای عجب هندوستان انگیختی

9. ز آن دل چون سنگ و آهن در دلم آتش زدی

10. پس به باد زلف از آتش ارغوان انگیختی

11. پشت بنمودی و خون‌ها راندی از مژگان مرا

12. تا ز روی خاک نقش پرنیان انگیختی

13. صبح‌گاهی ساز ره کردی و جانم سوختی

14. آن، چه آتش بود یارب کان زمان انگیختی

15. هم کمر بستی و هم آشوفتی زنبوروار

16. تا مرا زنبور خانه در روان انگیختی

17. ای بسا اشک و سرشکا، کز رکاب و زین خویش

18. از دل خورشید و چشم آسمان انگیختی

19. موج‌ها دیدی که چون خیزد ز دریا هر زمان

20. سیل خون از چشم خاقانی چنان انگیختی

21. در تب هجرانش افکندی و آنگه مهر تب

22. از ثنای خسرو صاحب‌قران انگیختی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* لبش ندانم و خدش چگونه وصف کنم
* که این چو دانهٔ نارست و آن چو شعلهٔ نار
شعر کامل
سعدی
* هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
* ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
شعر کامل
سعدی
* ندارم گر چه در خرمن پر کاهی، به این شادم
* که رزق خوشه چین باشد زبان گندمین از من
شعر کامل
صائب تبریزی