شمارهٔ 150 - در شکایت و عزلت
1. به دل در خواص بقا میگریزم
2. به جان زین خراس فنا میگریزم
3. از آن چرخ چون باز بر دوخت چشمم
4. که باز از گزند بلا میگریزم
5. چو باز ارچه سر کوچکم دل بزرگم
6. نخواهم کله وز قبا میگریزم
7. درخت وفا را کنون برگ ریز است
8. ازین برگ ریز وفا میگریزم
9. گه از سایهٔ غیر سر میرهانم
10. گه از خود چو سایه جدا میگریزم
11. چو بیگانهای مانم از سایهٔ خود
12. ولی در دل آشنا میگریزم
13. دلم دردمند است و هم درد بهتر
14. طبیب دلم کز دوا میگریزم
15. مرا چشم درد است و خورشید خواهم
16. که از زحمت توتیا میگریزم
17. مرا چون خرد بند تکلیف سازد
18. ز بند خرد در هوا میگریزم
19. دهان صبا مشک نکهت شد از می
20. به بوی می اندر صبا میگریزم
21. بگو با مغان کاب کاری شما راست
22. که در کار آب شما میگریزم
23. مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
24. که چل صبح در مغ سرا میگریزم
25. به انصاف دریاکشانند کانجا
26. ز جور نهنگ عنا میگریزم
27. مغان را خرابات کهف صفا دان
28. در آن کهف بهر صفا میگریزم
29. من آن هشتم هفت مردان کهفم
30. که از سرنوشت جفا میگریزم
31. بده جام فرعونیم کز تزهد
32. چو فرعونیان ز اژدها میگریزم
33. به من آشکارا ده آن می که داری
34. به پنهان مده کز ریا میگریزم
35. مرا از من و ما به یک رطل برهان
36. که من، هم ز من، هم ز ما میگریزم
37. من از باده گویم تو از توبه گویی
38. مگو کز چنین ماجرا میگریزم
39. حریف صبوحم نه سبوح خوانم
40. که از سبحهٔ پارسا میگریزم
41. مرا سجده گه بیت نبت العنب بس
42. که از بیت ام القری میگریزم
43. مرا مرحبا گفتن سفره داران
44. نباید، کز آن مرحبا میگریزم
45. قدحها ملا کن به من ده که من خود
46. ز قوت اللسان برملا میگریزم
47. نهنه مینگیرم که میگون سرشکم
48. که خود زین می کم بها میگریزم
49. سگ ابلق روز و شب جانگزای است
50. ازین ابلق جانگزا میگریزم
51. ندارم سر می که چون سگ گزیده
52. جگر تشنهام از سقا میگریزم
53. کشش خود نخواهم من آهنین جان
54. که از سنگ آهن ربا میگریزم
55. هم از دوست آزردهام هم ز دشمن
56. پس از هر دو تن در خدا میگریزم
57. مسیحم که گاه از یهودی هراسم
58. گه از راهب هرزهلا میگریزم
59. چنانم دل آزرده از نقش مردم
60. که از نقش مردمگیا میگریزم
61. گریزد ز شکل عصا مار و گوید
62. عصا شکلم و از عصا میگریزم
63. قفا چون ز دست امل خوردم اکنون
64. ز تیغ اجل در قفا میگریزم
65. به بزغاله گفتند بگریز، گفتا:
66. که قصاب در پی کجا میگریزم
67. همه حس من یک به یک هست سلطان
68. از این سگ مشام گدا میگریزم
69. من آن دانهٔ دست کشت کمالم
70. کزین عمرسای آسیا میگریزم
71. من آبم که چون آتشی زیر دارم
72. ز ننگ زمین در هوا میگریزم
73. بدیدم عیار جهان کم ز هیچ است
74. ازین بهرج ناروا میگریزم
75. سیاه است بختم ز دست سپیدش
76. ور این پیر ازرقوطا میگریزم
77. ز بیم فلک در ملک میپناهم
78. ز ترس تبر در گیا میگریزم
79. چو روز است روشن که بخت است تاری
80. به شب زین شبانگه لقا میگریزم
81. صلای سر و تیغ میگوئی و من
82. نه سر میکشم، نز صلا میگریزم
83. گرم ساز یکتا زنی یا دوتائی
84. در اندازمت کز سه تا میگریزم
85. وغا در سه و چار بینی نه در یک
86. من و نقش یک کز وغا میگریزم
87. قماری زنم بر سر پای وانگه
88. ز سر پای سازم به پا میگریزم
89. اسیرم به بندخیالات و جان را
90. نوا میدهم وز نوا میگریزم
91. ز کی تا به کی پایبست وجودم
92. ندارم سر و دست و پا میگریزم
93. گریزانم از کائنات اینت همت
94. نه اکنون، که عمری است تا میگریزم
95. ز تنگی مکان و دورنگی زمان بس
96. به جان آمدم زین دو تا میگریزم
97. مرا منتهای طلب نیست سدره
98. که زا سدرة المنتهی میگریزم
99. به آهی بسوزم جهان را ز غیرت
100. که در حضرت پادشا میگریزم
101. نه زین هفت ده خاکدانم گریزان
102. که از هشت شهر سما میگریزم
103. مرا دان بر از هفت و نه متکائی
104. که در ظل آن متکا میگریزم
105. نه عیسی صفت زین خرابات ظلمت
106. در ایوان شمس الضحی میگریزم
107. نه ادریس وارم به زندان خوفی
108. که در هشت باغ رجا میگریزم
109. صباح و مسا نیست در راه وحدت
110. منم کز صباح و مسا میگریزم
111. چو جغد ار برون راندم آسیابان
112. بر این بام هفت آسیا میگریزم
113. بقا دوستان را، فنا عاشقان را
114. من آن عاشقم کز بقا میگریزم
115. چو هستی است مقصد در او نیست گردم
116. که از خود همه در فنا میگریزم
117. شوم نیست در سایهٔ هست مطلق
118. که در نیستی مطلقا میگریزم
119. همه نعل مرکب زنم باژگونه
120. به وقتی کز این تنگ جا میگریزم
121. بسی زانیانند دور فلک را
122. ازین دیر دار الزنا میگریزم
123. وباخانهای چرخ و خلقی ز جیفه
124. هلاک است، ازان از وبا میگریزم
125. چو غوغا کند بر دلم نامرادی
126. من اندر حصار رضا میگریزم
127. نیاز عطا داشتم تا به اکنون
128. نیازم نماند از عطا میگریزم
129. طمع حیض مرد است و من میبرم سر
130. طمع را کز اهل سخا میگریزم
131. که خرگوش حیض النسا دارد و من
132. پلنگم ز حیضالنسا میگریزم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده