غزل شمارهٔ 146
1. بیش ازین بی همدمی در خانه نتوانم نشست
2. بر امید گنج در ویرانه نتوانم نشست
3. در ازل چون با می و میخانه پیمان بستهام
4. تا ابد بی باده و پیمانه نتوانم نشست
5. ایکه افسونم دهی کز مار زلفش سر مپیچ
6. بر سر آتش بدین افسانه نتوانم نشست
7. مرغ جان را تا نسوزد ز آتش دل بال و پر
8. پیش روی شمع چون پروانه نتوانم نشست
9. در چنین دامی که نتوان داشت اومید خلاص
10. روز و شب در آرزوی دانه نتوانم نشست
11. منکه در زنجیرم از سودای زلف دلبران
12. بی پریروئی چنین دیوانه نتوانم نشست
13. آتش عشقش دلم را زنده میدارد چو شمع
14. ورنه زینسان مرده دل در خانه نتوانم نشست
15. یکنفس بیاشک میخواهم که بنشینم ولیک
16. در میان بحر بی دردانه نتوانم نشست
17. اهل دل گویند خواجو از سر جان برمخیز
18. چون نخیرم زانکه بیجانانه نتوانم نشست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده