خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 214

1. کاروان خیمه به صحرا زد و محمل بگذشت

2. سیلم از دیده روان گشت و ز منزل بگذشت

3. ناقه بگذشت و مرا بیدل و دلبر بگذاشت

4. ای رفیقان بشتابید که محمل بگذشت

5. ساربان گو نفسی با من دلخسته بساز

6. کاین زمان کار من از قطع منازل بگذشت

7. نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست

8. هر کرا در نظر آن شکل و شمایل بگذشت

9. سیل خونابه روان شد چو روان شد محمل

10. عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشت

11. نه من دلشده در قید تو افتادم و بس

12. کاین قضا بر سر دیوانه و عاقل بگذشت

13. قیمت روز وصال تو ندانست دلم

14. تا ازین گونه شبی برمن بیدل بگذشت

15. هرکه شد منکر سودای من و حسن رخت

16. عالم آمد بسر کویت و جاهل بگذشت

17. جان فدای تو اگر قتل منت در خور دست

18. خنک آن کشته که در خاطر قاتل بگذشت

19. دوش بگذشتی و خواجو بتحسر می‌گفت

20. آه ازین عمر گرامی که به باطل بگذشت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* در اندرون من خسته دل ندانم کیست
* که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
شعر کامل
حافظ
* عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
* هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست
شعر کامل
مولوی
* نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
* مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم
شعر کامل
حافظ