خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 257

1. چه بادست اینکه می‌آید که بوی یار ما دارد

2. صبا در جیب گوئی نافهٔ مشک ختا دارد

3. بطرف بوستان هرکس بیاد چشم می‌گونش

4. مدام ار می نمی‌نوشد قدح بر کف چرا دارد

5. چو یار آشنا از ما چنان بیگانه می‌گردد

6. شود جانان خویش آنکس که جانی آشنا دارد

7. از آن دلبستگی دارد دل ما با سر زلفش

8. که هرتاری ز گیسویش رگی با جان ما دارد

9. من از عالم بجز کویش ندارم منزلی دیگر

10. ولی روشن نمی‌دانم که او منزل کجا دارد

11. برآنم کابر گرینده از این پس پیش اشک من

12. حدیث چشم سیل افشان نراند گر حیا دارد

13. مرا در مجلس خوبان سماع انس کی باشد

14. که چون سروی برقص آید مرا از رقص وا دارد

15. اگر برگ گلت باشد نوا از بینوائی زن

16. که از بلبل عجب دارم اگر برگ و نوا دارد

17. وگر مرغ سلیمانرا بجای خود نمی‌بینم

18. بجای خود بود گر باز آهنگ سبا دارد

19. اگر چون من بسی داری بدلسوزی و غمخواری

20. بدین بیچاره رحم آور که در عالم ترا دارد

21. ز خواجو کز جهان جز تو ندارد هیچ مطلوبی

22. اگر دوری روا داری خدا آخر روا دارد


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* جای شادی نیست زیر این سپهر نیلگون
* خنده در هنگامه ماتم نمی باید زدن
شعر کامل
صائب تبریزی
* منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
* که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
شعر کامل
حافظ
* در هر کمین که آن ترک تیر از کمان گشاید
* دل را هدف توان ساخت جان را سپر توان کرد
شعر کامل
فروغی بسطامی