خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 39

1. دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب

2. تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب

3. از دست دل سوخته و دیده خونبار

4. یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب

5. من در نظرش سوختمی ز آتش سینه

6. و او ساختی از بهر من سوخته جلاب

7. از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز

8. شد صحن گلستان صدف لؤلؤی خوشاب

9. در پاش فکندم سرشوریده از آنروی

10. کو بود که میسوخت دلش برمن از اصحاب

11. یاران بخور و خواب بسر برده همه شب

12. وان سوخته فارغ ز خور و چشم من از خواب

13. او خون جگر خورده و من خون‌دل ریش

14. او می به قدح داده و من دل به می ناب

15. او بر سر من اشک فشان گشته چو باران

16. و افتاده من دلشده از دیده بغرقاب

17. من باغم دل ساخته و سوخته در تب

18. و او از دم دود من دلسوخته در تاب

19. چون دید که خون دلم از دیده روان بود

20. میداد روان شربتم از اشک چو عناب

21. جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو

22. کس نیست که او را خبری باشد از این باب


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
* که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
شعر کامل
حافظ
* چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
* چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
شعر کامل
سعدی
* نشوم با تو چو سوسن دو زبان گر تو نباشی
* باز چون گل به دورویی و چو نرگس به دو رنگی
شعر کامل
اوحدی