غزل شمارهٔ 457
1. این چه بادست که از سوی چمن میآید
2. وین چه خاکست کزو بوی سمن میآید
3. این چه انفاس روان بخش عبیر افشانست
4. که ازو رایحهٔ مشک ختن میآید
5. دمبدم مرغ دلم نعره برآرد ز نشاط
6. کان سهی سرو چمانم ز چمن میآید
7. هیچ دانید که از بهر دل ریش اویس
8. کیست کز جانب یثرب بقرن میآید
9. آفتابست که از برج شرف میتابد
10. یا سهیلست که از سوی یمن میآید
11. از کجا میرسد این رایحهٔ مشک نسیم
12. کز گذارش نفسی با تن من میآید
13. یا رب این نامه که آورد که از هر شکنش
14. بوی جان پرور آن عهد شکن میآید
15. بلبل آن لحظه که از غنچه سخن میگوید
16. یادم از پسته آن تنگ دهن میآید
17. چو بیان میکند از عشق حدیثی خواجو
18. همه اجزای وجودش بسخن میآید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده