خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 540

1. کارم از بی سیمی ار چون زر نباشد گومباش

2. بینوائی را نوائی گر نباشد گو مباش

3. لاله را با آن دل پرخون اگر چون غنچه‌اش

4. قرطهٔ زنگارگون در بر نباشد گو مباش

5. منکه چون سرو از جهان یکباره آزاد آمدم

6. دامنم چون نرگس ار پر زر نباشد گومباش

7. چون دلم را نور معنی رهنمائی می‌کند

8. در ره صورت گرم رهبر نباشد گو مباش

9. آنکه سلطان سپهر از نور رایش ذره‌ئیست

10. سایهٔ خورشیدش ار بر سر نباشد گومباش

11. وانکه سیر همتش ز ایوان کیوان برترست

12. گر جنابش ز آسمان برتر نباشد گو مباش

13. با فروغ نیر اعظم رواق چرخ را

14. گر شعاع لمعهٔ اختر نباشد گو مباش

15. چون روانم تازه می‌گردد ببوی زلف یار

16. گر نسیم نکهت عنبر نباشد گو مباش

17. پیش خواجو هر دو عالم کاه برگی بیش نیست

18. ور کسی را این سخن باور نباشد گو مباش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش
* چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی
شعر کامل
سعدی
* هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
* وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود
شعر کامل
مولوی
* باز خون دلم از دیده روان خواهد شد
* چشمم از هر مژه خونابه فشان خواهد شد
شعر کامل
جامی