خواجوی کرمانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 542

1. زهی مستی من ز بادام مستش

2. شکست دل از سنبل پرشکستش

3. فرو بسته کارم ز مشکین کمندش

4. پراکنده حالم ز مرغول شستش

5. تنم موئی از سنبل لاله پوشش

6. دلم رمزی از پستهٔ نیست هستش

7. خمیده قد چنبر از چین جعدش

8. شکسته دلم بستهٔ زلف پستش

9. شب تیره دیدم چو رخشنده ماهش

10. ز می مست و من فتنهٔ چشم مستش

11. چو شمعی فروزنده شمعی بپیشش

12. چو گل‌دسته‌ئی دسته‌ای گل بدستش

13. قمر بندهٔ مهر تابنده بدرش

14. حبش هندوی زنگی بت پرستش

15. چو بنشست گفتم که بنشیند آتش

16. کنون فتنه برخاستست از نشستش

17. چو ریحان او دسته می‌بست خواجو

18. دل خسته در زلف سرگشته بستش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* لقای تو چو نباشد بقای عمر چه سود
* پناه تو چو نباشد سپر چه سود کند
شعر کامل
مولوی
* چنینست کردار چرخ بلند
* به دستی کلاه و به دیگر کمند
شعر کامل
فردوسی
* گل چه داند که درد بلبل چیست؟
* او همین کار رنگ و بو داند
شعر کامل
امیرخسرو دهلوی