غزل شمارهٔ 861
1. اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی
2. که کار زندهدلان عشق بازی است نه بازی
3. مرا بجور رقیبان مران ز کوی حبیبان
4. درون کعبه چه باک از مخالفان حجازی
5. میان حلقهٔ رندان مگو ز توبه و تقوی
6. بیان عشق حقیقی مجو ز عشق مجازی
7. مکن ملامت رامین اگر ملازم ویسی
8. مباش منکر محمود اگر مقر ایازی
9. بمیر بر سر کویش گرت بود سر کویش
10. که پیش اهل حقیقت شهید باشی و غازی
11. کنند گوشهنشینان کنج خلوت چشمم
12. هزار میخی مژگان بخون دیده نمازی
13. به تیرگی و درازی شبی چو دوش ندیدم
14. اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازی
15. متاب روی ز مهر ار چه آفتاب منیر
16. بحسن خویش مناز ار چه در تنعم و نازی
17. بزیر پای تو خواجو اگر چه مور بمیرد
18. ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازی
19. اگر چه بلبل باغ محبتست ولیکن
20. مگس چگونه کند پیش باز دعوی بازی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده