غزل شمارهٔ 129
1. بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت
2. کرد خود بدمهری و تهمت به صد دل بست و رفت
3. بود محل بندی لیل ز باد روزگار
4. محملی کز ناز آن شیرین شمایل بست و رفت
5. تا نگردم گرد دام زلف دیگر مهوشان
6. پای پروازم به آن مشگین سلاسل بست و رفت
7. دل به راه او چو مرغ نیم به سمل میطپید
8. او به فتراک خودش چون صید به سمل بست و رفت
9. تا گشاید بر که از ما قایلان درد خویش
10. چشم لطفی کز من آن بیدرد و غافل بست و رفت
11. خود در آب چشم خویشم غرق و میسوزم که او
12. غافل از سیل چنین پرزور محمل بست و رفت
13. لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل
14. رخت ازین گلشن ز غوغای عنا دل بست و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده