محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 270

1. غمزه‌اش دست چو بر غارت جان بگشاید

2. فتنهٔ صد ناوک پر کش ز کمان بگشاید

3. گر اشارت کند آن غمزه به فصاد نظر

4. در شب تار به مژگان رگ جان بگشاید

5. زان اشارت به عبارت چه رسد نوبت حرف

6. سحر بندد لب و اعجاز زبان بگشاید

7. با ته پیرهنش چون ببر آرم که فتد

8. رعشه بر دست تصرف چو میان بگشاید

9. سازدم چون تف صحرای جنون سایه طلب

10. مرغ غم بال کران تا به کران بگشاید

11. بهر خاشاک دل ما شده گرداب بلا

12. اژدهائی که پی طعمه دهان بگشاید

13. صبح محشر نفس صور چو افتد به شمار

14. دادخواهان تو را راه فغان بگشاید

15. تا شه وصل به دولت نزند تخت دوام

16. کی در مملکت امن و امان بگشاید

17. باد سرگشته به راه غمت آن سست قدم

18. که چو پر کار بهم کام گران بگشاید

19. مدعی را ببر آن گونه به گردون که دلم

20. رشته از بال و پر مرغ کمان بگشاید

21. می بکش با کس و مگذار که آه من زار

22. پرده از چهرهٔ صد راز نهان بگشاید

23. کاه دیوار شدن محتشم اولیست که عشق

24. کوچه‌ای هست که راه تو از آن بگشاید


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد
* وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد
شعر کامل
فروغی بسطامی
* بهر قربانی آن چشم سیه باید ریخت
* خون هر آهوی مشکین که به دشت ختن است
شعر کامل
فروغی بسطامی
* چه سود از روضۀ جنت اگر شیرین معاذالله
* ز کوی خود دری در روضۀ فرهاد نگشاید
شعر کامل
جامی