غزل شمارهٔ 406
1. در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم
2. جان در میان نهادم و خود برکران شدم
3. پاس درون قرار به نامحرمان چو یافت
4. من محفل تو را ز برون پاسبان شدم
5. دیدم که دیدن رخت از دور بهتر است
6. صحبت گذاشتم ز تماشائیان شدم
7. این شد ز خوان وصل نصیبم که بینصیب
8. از التفات ظاهر و لطف نهان شدم
9. بر رویم آستین چو فشانید در درون
10. دم ساز در برون به سگ آستان شدم
11. عمرت در از باد برون آن چه میتوان
12. لیکن که من ز پند تو کوته زبان شدم
13. چون محتشم اگرچه به صدخواری از درت
14. هرگز نمیشدم به کنار این زمان شدم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده