محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 417

1. به صلح یار در هر انجمن می‌خواند اغیارم

2. فتد تا در نظرها کز نظر افتاده یارم

3. نخواهم عذر او صد لطف پنهان گر کند با من

4. که ترسم بس کند گر از یک گویم خبر دارم

5. به من چندان گناه از بدگمانی می‌کند نسبت

6. که منهم در گمان افتاده پندارم گنه کارم

7. به بزمش چو نروم تغییر در صحبت کند چندان

8. که گردد در زمان ببر و نشد زان بزم ناچارم

9. چو در خلوت روم سویش پی دریوزه کامی

10. زبان عرض حاجت بندد از تعظیم بسیارم

11. گرم آزرده بیند پرسد از اغیار حالم را

12. که آزاری در زان پرسش افزاید بر آزارم

13. نبینم محتشم تا سوی وی ز اکرام پی در پی

14. ز پشت پای خجلت دیده نگذارد که بردارم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
* برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
شعر کامل
حافظ
* مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند
* آن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کند
شعر کامل
مولوی
* عدالت کن که در عدل آنچه یک ساعت به دست آید
* میسر نیست در هفتاد سال اهل عبادت را
شعر کامل
صائب تبریزی