محتشم کاشانی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 469

1. رخت را آفتاب سایه‌گستر می‌توان گفتن

2. خطت را سایهٔ خورشیدپرور می‌توان گفتن

3. میانت را نشاید موی گفت از نارکی اما

4. دهانت را ز تنگی تنگ شکر می‌توان گفتن

5. رخت را با رخ یوسف مقابل می‌توان کردن

6. دمت را با دم عیسی برابر می‌توان گفتن

7. مکرر گرچه نتوان گفت با آن نوش لب حرفی

8. لبش را گفته‌ام قند و مکرر می‌توان گفتن

9. به آن مه در سرمستی حدیثی گفته‌ام کین دم

10. نه ز آن برمی‌توان گشتن نه دیگر می‌توان گفتن

11. به سان محتشم داد به شاهی کشور دل را

12. که او را پادشاه هفت کشور می‌توان گفتن

13. سپهر دین و دولت شهسوار عرصه شوکت

14. که خاک پای او را تاج قیصر می‌توان گفتن

15. الوالغالب جلال الغروالدین شاه ابراهیم

16. که نعل توسنش را ماه نور می‌توان گفتن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* چنان سست است بازارم که می‌کاهد خریدارم
* جوی از قیمت من گر فروشندم به یک ارزن
شعر کامل
هاتف اصفهانی
* چو نخل موم بر و بار ما ملایمت است
* چگونه سینه سپر پیش آفتاب کنیم؟
شعر کامل
صائب تبریزی
* در نیابد حال پخته هیچ خام
* پس سخن کوتاه باید والسلام
شعر کامل
مولوی