قصیدهٔ شمارهٔ 70 - وله ایضا فی مدح اخوته محمد ممن سلطان ترکمان
1. به عنوان عیادت ساخت مقدار مرا افزون
2. فلک مقدار ذی عزت عزیز حضرت بیچون
3. محمد مؤمن آن فخر سلاطین کز وجود او
4. زهی در چشم دقت اشرف است و ارفع از گردون
5. نهد مساح و هم اندر قیاس ساحت قدرش
6. ز ملک احتمال و عالم امکان قدم بیرون
7. ندانم چون سرایم وصف شان و شوکت او را
8. که اینجا ساز سلطانیست با شاهی به یک قانون
9. چو کردند از غنا عرض تجمل سایلان او
10. فروشد در زمین از انفعال کمزری قارون
11. گر از وادی استغناش بر هامون وزد بادی
12. سزد کز بینیازی ناز بر لیلی کند مجنون
13. ندیدم دهر پردازی به احسانش که گر از وی
14. دو عالم سایلان خواهند یک عالم شود ممنون
15. اگر یک لمحه پردازد به حرب آن خسرو گردان
16. شود از موج خون دشمنان شبدیز او گلگون
17. سزد گر بیش ازین فلک از جای برخیزد
18. چو تیغش آسمان پیوند سازد موجهای خون
19. در آفاقیم بیهمتا ز لطف واحد یکتا
20. در استعداد من در شعر و در حکمت هم افلاطون
21. سرافرازا به پایت ریختن لایق نمیدانم
22. مگر گنجی که از گنجینهٔ قارون بود افزون
23. ولی از محتشم آن پیشکش کاید به کار تو
24. مناسب نیست الانقد نظمی چون در مکنون
25. که در چشم و دل طبع سخندان تو میدانم
26. که از صد بیت پر زینت کم یک بیت پر مضمون
27. نه تنها از برای زینت و زیب کلام خود
28. ثنایت را ذویالافهام میگردید پیرامون
29. کنند از نظم پر در کفهٔ میزان مدحت را
30. اگر جن و ملک را چون بشر طبعی بود موزون
31. ز لطف پادشاه لمیزل امید میدارم
32. که سازد دولت دیر انتقامت را ابد مقرون
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده