غزل شمارهٔ 1030
1. نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
2. بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر
3. هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را
4. زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور
5. نوری که نیارم گفت در پای تو میافتد
6. معنیش که درویشا در ما بنگر خوشتر
7. در من که توم بنگر خودبین شو و همچین شو
8. ای نور ز سر تا پا از پای مگو وز سر
9. چون در بصر خلقی گویی تو پر از زرقی
10. ای آنک تو هم غرقی در خون دل من تر
11. ار زانک گهر داری دریای دو چشمم بین
12. ور سنگ محک داری اندر رخ من بین زر
13. آن شیر خدایی را شمس الحق تبریزی
14. صیدی که نه روبه شد او را به سگی مشمر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده