مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1224

1. پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش

2. وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش

3. الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر

4. بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش

5. گر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت

6. بزن از آتش شوقت تو اندر کفر و ایمانش

7. پریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویش

8. که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش

9. منم در عشق بی‌برگی که اندر باغ عشق او

10. چو گل پاره کنم جامه ز سودای گلستانش

11. در آن گل‌های رخسارش همی‌غلطید روزی دل

12. بگفتم چیست این گفتا همی‌غلطم در احسانش

13. یکی خطی نویسم من ز حال خود بر آن عارض

14. که تا برخواند آن عارض که استادست خط خوانش

15. ولیکن سخت می‌ترسم از آن زلف سیه کاوش

16. که بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانش

17. به چاه آن ذقن بنگر مترس ای دل ز افتادن

18. که هر دل کان رسن بیند چنان چاهست زندانش


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خون ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟
* خونبهای شبنم از خورشید می گیریم ما
شعر کامل
صائب تبریزی
* حدیث عشق به طومار در نمی‌گنجد
* بیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد
شعر کامل
سعدی
* بسان دانه نارست اندر زعفران غلتان
* زشوقش اشک رنگینم که بر رخسار می آید
شعر کامل
سیف فرغانی