غزل شمارهٔ 1239
1. ای خواجه تو عاقلانه میباش
2. چون بیخبری ز شور اوباش
3. آن چهره که رشک فخر فقرست
4. با ناخن زشت خویش مخراش
5. آن بت به خیال درنگنجد
6. بتها به خیال خانه متراش
7. جمله بت و بت پرست چون اوست
8. غیر کل و جمله چیست جز لاش
9. نی فهم کنند خلق این را
10. نی دستوری که دم زنم فاش
11. این ماش برنج احولانست
12. ور نی نه برنج هست و نی ماش
13. پایانها را کجا شناسند
14. چون پوشیدست رشک روهاش
15. گر میدزدی ز زندگان دزد
16. ای دزد کفن به شب چو نباش
17. اما ز قضاست مات من مات
18. هم حکم قضاست عاش من عاش
19. خامش که ز شب خبر ندارد
20. آن کس که به روز خورد خشخاش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده