غزل شمارهٔ 1244
1. ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش
2. در جهان هر مرد و کاری مرد کار خویش باش
3. هر یکی زین کاروان مر رخت خود را رهزنند
4. خویشتن را پس نشان و پیش بار خویش باش
5. حس فانی میدهند و عشق فانی میخرند
6. زین دو جوی خشک بگذر جویبار خویش باش
7. میکشندت دست دست این دوستان تا نیستی
8. دست دزد از دستشان و دستیار خویش باش
9. این نگاران نقش پرده آن نگاران دلند
10. پرده را بردار و دررو با نگار خویش باش
11. با نگار خویش باش و خوب خوب اندیش باش
12. از دو عالم بیش باش و در دیار خویش باش
13. رو مکن مستی از آن خمری کز او زاید غرور
14. غره آن روی بین و هوشیار خویش باش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده