غزل شمارهٔ 1416
1. ترش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدستم
2. ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم
3. بتان بس دیدهام جانا ولیکن نی چنین زیبا
4. تویی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم
5. همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی
6. ولیک این دم ز حیرانی کریما از دگر دستم
7. از این حالت که دل دارد بگیر و برجهان او را
8. که من خاکی ز سعی تو ز روی خاک برجستم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده