مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 1489

1. ساقی ز پی عشق روان است روانم

2. لیکن ز ملولی تو کند است زبانم

3. می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت

4. ای دوست بمشکن به جفاهات کمانم

5. چون خیمه به یک پای به پیش تو بپایم

6. در خرگهت ای دوست درآر و بنشانم

7. هین آن لب ساغر بنه اندر لب خشکم

8. وانگه بشنو سحر محقق ز دهانم

9. بشنو خبر بابل و افسانه وایل

10. زیرا ز ره فکرت سیاح جهانم

11. معذور همی‌دار اگر شور ز حد شد

12. چون می ندهد عشق یکی لحظه امانم

13. آن دم که ملولی ز ملولیت ملولم

14. چون دست بشویی ز من انگشت گزانم

15. آن شب که دهی نور چو مه تا به سحرگاه

16. من در پی ماه تو چو سیاره دوانم

17. وان روز که سر برزنی از شرق چو خورشید

18. ماننده خورشید سراسر همه جانم

19. وان روز که چون جان شوی از چشم نهانی

20. من همچو دل مرغ ز اندیشه طپانم

21. در روزن من نور تو روزی که بتابد

22. در خانه چو ذره به طرب رقص کنانم

23. این ناطقه خاموش و چو اندیشه نهان رو

24. تا بازنیابد سبب اندیش نشانم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بنشین یک نفس ای فتنه که برخاست قیامت
* فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی
شعر کامل
سعدی
* بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
* یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
شعر کامل
حافظ
* سرو از آن پای گرفتست به یک جای مقیم
* که اگر با تو رود شرمش از آن ساق آید
شعر کامل
سعدی